جدول جو
جدول جو

معنی کوره راه - جستجوی لغت در جدول جو

کوره راه
راه باریک و ناهموار، راه باریک و پر پیچ و خم در خارج شهر
تصویری از کوره راه
تصویر کوره راه
فرهنگ فارسی عمید
کوره راه
(رَ / رِ)
راهی که ناراست و پرپیچ مثل راه مارپیچ باشد و روندۀ آن راه گم کند. (آنندراج). راه ناراست معوج و پیچ در پیچ. (ناظم الاطباء). راهی باریک و پرپیچ و خم و غیرمعروف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به نادانی گرفتم کوره راهی
ندانستم که می افتم به چاهی.
؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کوره راه
راهی که نادرست و پرپیچ مثل راه مارپیچ باشد و رونده آنرا گم کند
تصویری از کوره راه
تصویر کوره راه
فرهنگ لغت هوشیار
کوره راه
راه باریک و ناهموار
تصویری از کوره راه
تصویر کوره راه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم رونق، ده کم جمعیت و دور از آبادی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ رو)
حومه ولایت ایراهستان از کورۀ اردشیرخوره است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 125)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گویند کوهی است برای بنی دارم. (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کوهی است. (منتهی الارب). کوه مرتفع شامخی است در طرف پایین عسفان که مسکن قرود است. در اینجا عقبه ای است که راه مسافر عسفان به ناحیۀ حجاز است و آن را خریطه گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی از دهستان رودبار که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 308 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تابندۀ کوره. افروزندۀ کوره. آتش افروز کوره. آنکه در کوره آتش بیفروزد. آنکه کوره را تافته کند:
کوره تابان کیمیای سپهر
که آگهی بودشان ز ماه و ز مهر.
نظامی.
و رجوع به ترکیب ’کوره تابان کیمیای سپهر’ ذیل کوره شود
لغت نامه دهخدا
(رِ خُ رَ / رُو)
دهی از دهستان شاندرمن که در بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش واقع است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ لَ / لِ)
خانه ای بد و گود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی از دهستان بیلوار که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 520 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
راه تاریک، بدراه. بددین. منحرف:
زمانی همی گفت بر ساوه شاه
چه سود آمد از جادوی تیره راه.
فردوسی.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ یِ)
زاد و مایحتاج مسافرت از خوراکی. (ناظم الاطباء). زاد سفر. ره توشه:
بجوئید و این توشۀ ره کنید
بکوشید تا رنج کوته کنید.
فردوسی.
ز شغل دگر دست کوتاه کرد
به عزم سفر توشۀ راه کرد.
نظامی.
منم روی از جهان در گوشه کرده
کفی پست جوین ره توشه کرده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
جای کوره. جای کوره ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
راه باریک. (فرهنگ فارسی معین) :
یافت از دامگاه آن ددگان
کوچه راهی به کوی غمزدگان.
نظامی.
طی نمی گردد به شبگیر حیات جاودان
گرچه زلف او به ظاهر کوچه راهی بیش نیست.
صائب (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دِهْ)
ده کوچک و کم آباد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ده کم جمعیت که چندان آبادانی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). دهی بسیار کوچک و کم سکنه و کم حاصل. دهی کوچک و ناچیز و حقیر. ده کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
من روشنم از دود غم روز به خویش
ای چرخ تو می دانی و این کوره ده خویش.
رکنای مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
راه باریک: یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی بکوی غمزدگان. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره ماه
تصویر کره ماه
آیشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم آباد
فرهنگ لغت هوشیار
راه تنگ و باریک که میان بر باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کوره بان
فرهنگ گویش مازندرانی